انسان از سایر جانوران بدان جهت ممتاز گردید که جویای علت وسبب می شود و "چون وچرا" گفتن انسان را می توان وجه تمایز او با دیگر مخلوقات دانست .این چون وچرا بوده که این همه افتخارات علمی واجتماعی را برای انسان رقم زده و او را به سوی حقیقت رهنمون نموده است و همین خصیصه انسان است که انتقاد و نقادگری او را شکل داده است. هیچ اثر وعملی نیز بدون انتقاد و ایجاد اشکال ، راه تعالی وترقی را طی نخواهد کرد، تعبد وتقلید کورکورانه انسان را در تاریکی جهل وظلمت نگاه داشته وغیر از راه گمراهی راه دیگری را بر روی او نخواهد گشود. لاجرم در حکومت داری وجامعه هم اگر چون وچرایی نباشد آن جامعه رنگ ترقی را نخواهد دید.باید فرهنگ نقد را در جامعه نهادینه کرد وایمان آورد که بدون نقدمنصقانه همدیگر که عاری از دشمنی وغرض ورزی باشد، نخواهیم توانست ایرانی آباد وآزاد را شکل دهیم.
زندگی هرکس پر از آدمهایی است که میآیند و میروند. بعضیهایشان خطی یا ردی خوش یا بد روی زندگی آدم میاندازند و بعضیهای دیگر اثرشان همینقدرها هم نیست؛ انگار نه خانی آمده باشد، و نه خانی رفته. اما توی هر زندگیای هستند معدود کسانی که وقتی آمدند، دیگر هرگز نمیروند، و چنان تأثیری روی آدم و مسیر زندگیاش میگذارند که ردشان تا همیشه باقی میماند. اینها گاه مثل توفان میآیند و گاه مثل نسیم، و گاه چنان به حضیض میکشانندت که دیگر نمیتوانی سرپا شوی و گاه چنان به اوج میبرندت، که احساس میکنی زندگیات تازه از همین لحظه است که آغاز شده و تا پیش هرچه بوده، هیچ بوده.ولی فارغ از این آدمهای خاص ،در زمانه ما که ارتباط آدمها کم تر شده وجای اینها کتاب ، تلویزیون، روزنامه وحتی موبایل وکامپیوتر نشسته باز هم کم نیستند آدمهای اثر گذار، کمی به اطرافت نگاه کن ممکن است همان، بله، همان کودک فال فروش سر چهار راه که چراغ قرمز را به چشم نان می بیند .یا همان پیرمرد عصا بدستی که در شلوغی صبح گاهی مترو ،کنارت بر میله آویزان است ومدام چشم بر ساعتش دارد .یا همین کتابی که بدستت گرفتی وادای خواندنش را در میاوری ممکن است همان باشد .لازم نیست که دیگر دنبال شمس تبریزی باشی که بشوی مولانا، خودت باش همان انسانی که خدا از روحش در او دمید ،فقط کافی است خوب دیدن وخوب شنیدن وخوب خواندن را یاد گرفته باشی تا همان کتاب یا همان آدم های به اصطلاح ساده وعادی بر روی تو همان اثر خوش را بگذارند وبروند... یا بمانند برای همیشه...